ثانیه ها را باید نگه داشت...
میان دو سطر به دنیا آمدم
آنجا که گفتگوی میان ما آغاز می شود
من ندانسته می نویسم
و تو ندانسته می خوانی
نامم را،
و نامت را،
کوچک، اما بزرگی
میان دستان تو جا گشته ام
می خوانی و به اسم من میرسی
لحظه ای نامم با انگشتان تو نوازش می شود
صفحه را که ورق می زنی
میان صفحه ها جابجا و تکرار می شوم
چون میخوانی مرا
میان واژه ها زندگی کرده ام
آنجا که اسم مرا می خوانی
ثانیه ها را باید نگه داشت
به تکرار، هر ثانیه زمزمه کن نامم را
با لبان تو من هم بالا و پایین می شوم
بالا به روی لبهات
پایین هم به روی لبهات
چقدر تو خوب می خوانی
و چقدر من به روی لبهایت خوب می آیم
بمان، تا انتهای این شعر
تا آنجا که خوابت آید
مرا باید یکبار از انتها هم بخوانی
از آنجا که در انتهای این شعر می میرم
تا آنجا که دوباره با انگشتان نوازشگر تو
چون کودکی به رحم مادر
جانی دوباره می گیرم
من واژه ای نانوشته میان دو سطر
بر روی کاغذی سفید بودم
و تو خواندی مرا
و من تا انتها
تکرار شدم به روی لبهایت
ثانیه ها را باید نگه داشت
من امشب آخرین شعر جهانم
متن از: مصطفی رسولی
تاریخ: دوشنبه , 08 بهمن 1397 (00:33)
- گزارش تخلف مطلب