عشق
نشاط انگیز و ماتم زایی ای عشق
عجب رسوا کن و رسوایی ای عشق
اگر دستت به کامی جرعه ریزد
بیفتد مست و دیگر بر نخیزد
تو را یک فن نباشد، ذوفنونی
بلای عقل و مبنای جنونی
ز تو در چشم، دیوی حور گردد
سیاهی در نظرها نور گردد
تو لیلی را به شهرت طاق کردی
ز خوبی شهره آفاق کردی
اگر بر او نمک دادی تو دادی
بدو خوی ملک دادی تو دادی
لبش خوشرنگ اگر کردی تو کردی
دلش را سنگ اگر کردی تو کردی
به از لیلی فراوان بود در شهر
تو او را کرده ای جانانه دهر
تو مجنون را به شهر افسانه کردی
ز هجران زنی دیوانه کردی
تو او را ناله و اندوه دادی
ز محنت سر به دشت و کوه دادی
چه دل هایی ز تو دریای خون است
چه سرها از تو صحرای جنون است
به " شیرین " دلستانی یاد دادی
وز آن " فرهاد " را بر باد دادی
سر و جان و دلش جای جنون شد
گران کوهی ز عشقش بیستون شد
ز شیرین تلخ کردی کام فرهاد
بلند آوازه کردی نام فرهاد
یکی را بر مراد دل رساندی
یکی را در غم و حسرت نشاندی
یکی را همچو مشعل برفروزی
میان شعله ها جانش بسوزی
خوشا آنکس که جانش از تو سوزد
چو شمعی پای تا سر برفروزد
خوشا عشق و خوشا ناکامی عشق
خوشا رسوایی و بدنامی عشق
خوشا بر جان من هر شام و هر روز
همه درد و همه داغ و همه سوز
خوشا! عاشق شدن، اما جدایی
خوشا عشق و نوای بینوایی
خوشا! در سوز عشقی سوختن ها
میان شعله اش افروختن ها
چو عاشق از نگارش کام گیرد
چراغ آرزوهایش بمیرد
اگر می داد لیلی کام مجنون
کجا مشهور می شد نام مجنون؟
هزاران دل به حسرت خون شد از عشق
یکی در این میان مجنون شد از عشق
در این آتش هر آنکس بیشتر سوخت
چراغش در جهان بهتر برافروخت
نوای عاشقان در بی نوای یست
بقای عشق و عاشق در جدای یست
عجب رسوا کن و رسوایی ای عشق
اگر دستت به کامی جرعه ریزد
بیفتد مست و دیگر بر نخیزد
تو را یک فن نباشد، ذوفنونی
بلای عقل و مبنای جنونی
ز تو در چشم، دیوی حور گردد
سیاهی در نظرها نور گردد
تو لیلی را به شهرت طاق کردی
ز خوبی شهره آفاق کردی
اگر بر او نمک دادی تو دادی
بدو خوی ملک دادی تو دادی
لبش خوشرنگ اگر کردی تو کردی
دلش را سنگ اگر کردی تو کردی
به از لیلی فراوان بود در شهر
تو او را کرده ای جانانه دهر
تو مجنون را به شهر افسانه کردی
ز هجران زنی دیوانه کردی
تو او را ناله و اندوه دادی
ز محنت سر به دشت و کوه دادی
چه دل هایی ز تو دریای خون است
چه سرها از تو صحرای جنون است
به " شیرین " دلستانی یاد دادی
وز آن " فرهاد " را بر باد دادی
سر و جان و دلش جای جنون شد
گران کوهی ز عشقش بیستون شد
ز شیرین تلخ کردی کام فرهاد
بلند آوازه کردی نام فرهاد
یکی را بر مراد دل رساندی
یکی را در غم و حسرت نشاندی
یکی را همچو مشعل برفروزی
میان شعله ها جانش بسوزی
خوشا آنکس که جانش از تو سوزد
چو شمعی پای تا سر برفروزد
خوشا عشق و خوشا ناکامی عشق
خوشا رسوایی و بدنامی عشق
خوشا بر جان من هر شام و هر روز
همه درد و همه داغ و همه سوز
خوشا! عاشق شدن، اما جدایی
خوشا عشق و نوای بینوایی
خوشا! در سوز عشقی سوختن ها
میان شعله اش افروختن ها
چو عاشق از نگارش کام گیرد
چراغ آرزوهایش بمیرد
اگر می داد لیلی کام مجنون
کجا مشهور می شد نام مجنون؟
هزاران دل به حسرت خون شد از عشق
یکی در این میان مجنون شد از عشق
در این آتش هر آنکس بیشتر سوخت
چراغش در جهان بهتر برافروخت
نوای عاشقان در بی نوای یست
بقای عشق و عاشق در جدای یست
شاعر: مهدی سهیلی
تاریخ: پنجشنبه , 15 شهریور 1397 (11:41)
- گزارش تخلف مطلب