کبی
دل است و باز خیال تو را، به سر دارد
که شب، دوباره ز پسکوچه ها گذر دارد
دل است و دیده، چو یک لحظه – می نهد بر هم
تو را و حال تو را، باز، در نظر دارد
که ای تو؟. آه. که ای؟ ای پرنده لرزان
که جانت از قفس تن، سر سفر دارد؟
اگر چه خاطره ها، سخت گریه انگیزند
ولی خیال "کبی" که کفش بزرگش میان جو افتاد
"کبی" که به جای پرستار زن پدر دارد
"کبی" به مدرسه روستای "برفی" بود
"کبی" نیاز به یک شرح مختصر دارد
سیاه و کوچک و مظلوم و پاره پوش و مریض
نفس برای "کبی" حکم دردسر دارد
- لینک منبع
تاریخ: جمعه , 19 شهریور 1395 (09:21)
- گزارش تخلف مطلب