نیست کسب امروز مهمان توام
نیست کسب امروز مهمان توام
چنگ بهر تو زنم آن توام
گفت عمر و مهلتم دادی بسی
لطف ها کردی خدایا با خسی
معصیت ورزیده ام هفتاد سال
باز نگرفتی ز من روزی نوال
نیست کسب امروز مهمان توأم
چنگ بهر تو زنم کان توأم
چنگ را برداشت و شد الله جو
سوی گورستان یثرب آه گو
گفت خواهم از حق ابریشم بها
کاو به نیکویی پذیرد قلبها
چون که زد بسیار و گریان سر نهاد
چنگ بالین کرد و بر گوری فتاد
خواب بردش مرغ جانش از حبس رست
چنگ و چنگی را رها کرد و بجست
گشت آزاد از تن و رنج جهان
در جهان ساده و صحرای جان
جان او آن جا سرایان ماجرا
کاندر اینجا گر بماندندی مرا
خوش بدی جانم در این باغ و بهار
مست این صحرا و غیبی لالهزار
بیپر و بیپا سفر میکردمی
بیلب و دندان شکر میخوردمی
ذکر و فکری فارغ از رنج دماغ
کردمی با ساکنان چرخ لاغ
چشم بسته عالمی میدیدمی
ورد و ریحان بیکفی میچیدمی
تاریخ: یکشنبه , 11 مهر 1395 (23:46)
- گزارش تخلف مطلب