در برابر باد!
زندگی نیست جز خوابی کودکانه،
و نیست جز رویایی عاشقانه!
زندگی را باید پرواز کرد،
یا نشست بر روی بال پرستو،
که مرا با تو ببرد میان ابرها به هر سو!
با گیسوانت بنواز هر نوایی را که دوست می داری،
تا من چُون باد در میانِ ابرها با هر نوای تو برقصم!
که من در برابر نوای سازِ تو همچون قاصدکی در برابر بادم!
زندگی چشمانی بدون پلک می خواهد!
مانند چشمانِ زیبای ماهی!
و تویی آن ماهی با چشمانی زیباتر،
تو را باید تصور کرد،
تو را باید زندگی کرد،
و تو را باید نفس کشید!
بر تختِ زمینُ اریکه آسمان،
چون ماه و خورشید همیشه پادشاهی!
بر لبان حوا از ابتدای خلقت بوده ای
که پس از چیدن سیب کشید آهی!
نقش تو پیداست در آینه و پنهانِ هر ماهی،
گر چه سالهاست که از من جدایی!
راهم بده که از چشمان تو به آسمان راهی نیست،
که جز چشمانِ زیبای تو به آسمان کهکشانی نیست!
یاد می داری نوشتم نام تو با دستهای کوچکم،
تو بزرگ شدیُ من همان کودکِ خجالتی کوچِکم!
قد کشیدیُ پای تو به آسمان رسید،
و من نشسته ام به زیر سایه ی تو
که بلند است همچُون سایهی درختانِ بید!
یا باید همیشه در خواب بود،
یا باید همیشه به رویا بود!
یک جرعه از آن جامم بده که نام تو بر آن است،
که گر تو ساقی باشی خدا هم پیش تو میهمان است!
دانی ای عشق من ار آدم و تو گر حوا بودی،
هنوز تو پادشاه تمامِ این هفت آسمان بودی!
تو به پایان نرسی اگر من به پایان برسم،
تو زلیخا باش و حکمم بده تا به زندان هم برسم!
و من با تو کودکیهایم را زندگی کردم!
آینده را با خیال و رویای تو شیرین کردم!
اگر روزی مرا برخیزاند به امید تو برخیزم،
که بهشت را آن روز که دستانِ من می گرفتی
با تو و در میانِ چشمانِ تو می دیدم!
*******
مصطفی رسولی
7 / اردیبهشت / 1397
تاریخ: شنبه , 08 اردیبهشت 1397 (15:45)
- گزارش تخلف مطلب