عهد پیری!
نگاه هر که کردم دستش دست دیگری بود
هر که آمد و می رفت گفتم این آخری بود
ندیدم روی خوش هرگز به عاشقی و زندگانی
منم یکی که بعد از کودکی پیر گشتم در جوانی
اگر اینک تنها و بی کس و یارم
منم روزی به هر که آمد گفتم نگارم
چو به پیری عهد بستم یار دیگر نگیرم
اگر جوان گردم عهد بشکنم و بازم بگیرم
شعر از: مصطفیرسولی
تاریخ: چهارشنبه , 04 بهمن 1396 (22:26)
- گزارش تخلف مطلب