می کشم در آینه خود را در آغوش خودم...
هیچکس حاضر نشد این قصه را باور کند
جای من باشد، دو روز از زندگی را سر کند
در مسیر باد پاییزی شکفتم! لاجرم
میرسد از راه تا این غنچه را پرپر کند
تک درختی بودم و هر کاروانی که رسید
خستگی آورد بلکه در کنارم در کند
بارگاهی در میان مردمی غم پرورم
هرکسی آمد، فقط آمد که چشمی تر کند
عشق لازم بود، اما دیر فهمیدم هوا
می تواند آتشی را باز شعله ور کند
می کشم در آینه خود را در آغوش خودم
می تواند این هم آغوشی مرا بهتر کند؟!
" پیمان برنا "
- لینک منبع
تاریخ: جمعه , 24 شهریور 1402 (23:13)
- گزارش تخلف مطلب