ایام جوانی!
شبی دگر آمد و بی نفس یار بگذرد ایام جوانی
سخت است بی دل باشیُ اما بی عشق نتوانی
چون می گذرم مثل نسیم از کوی قدیم دیوانه نام نهادند
حیف، تو به جهان باشیُ من سرگردان بمانم به جهانی
نه پای غزالم بود و نه شتاب یوز و نه هیچ کوی و بیابان
ندانم که چه شد میلت کشید مرا با سنگ ز خود برانی
رفیقان همه گفتند یاری دگر گیر و بگذر از ایام قدیم
گفتم مرا همین بس که عاشق تو بوده ام به زمانی
به مراد نرسیدمُ دعای همه کردم به جوانی مراد بگیرند
به خواب و رویا باشی و به بیداری چرا نیایی که بمانی
با دستی که روزی گرفتی بُتی ساختمُ به بتخانه نهادم
زیباتر شده از هر حور و پری به آسمان گفتم که بدانی
بی تو چه حاصل که گویند دنیا همه جنت و ماوای تو باشد
نخواهم لیک به تو بخشند آنچه دلت باشدُ به لبهایت بخوانی
شعر از: مصطفی رسولی
تاریخ: شنبه , 18 فروردین 1397 (21:44)
- گزارش تخلف مطلب