آرزوی من که درخت بودم!
کاش درختی کم سن و سال بودم به پاییز برگهای من می ریخت و به بهار دوباره جوان می شدم!
کاش در همسایگی من بانوی بود اسم تو را داشت!
شعرهای قشنگ خود را بر روی تنه ی من می نگاشت!
برگهایم را به پاییز از شاخه جدا می کرد و زمین می انداخت!
شاخه های شکسته ام را می دید سرش را پایین می انداخت!
کاش درختی بودم درون حیاط خانه کوچک تو!
غم نان نداشتم آب من بود تنها به دستان تو!
کاش هیزم شکن تبر بر تنه ی من می زد روی زمین می افتادم!
کاش برای دخترک زیبای قصه ما دفتری از تن من می ساخت!
ای درخت تو دیگر چه بودی که حسودی نام تو کردم!
تو را به پاییز دیده ام ولی به بهار فقط یاد تو کردم!
میدانم تن من مثل تو تحمل سرما ندارد!
خدا هم بیشتر از این انتظار از من ندارد!
به درخت خانه تو روح خدا دمیده اند!
دفتر نقاشی ات را هم از تن درخت خانه بریدند!
به شعر من می آیی اما شعر نام خود نمی خوانی!
دوری تو سخت است تو میدانی و مرا ز خود میرانی!
مصطفا کجای قصه هستی که تنها مانده ای!
نمیدانی مگر تا قیامت روی دست خدا مانده ای!
نویسنده: مصطفی رسولی
تاریخ: دوشنبه , 03 مهر 1396 (18:26)
- گزارش تخلف مطلب