روزی روزگاری چشمان تو!
به نام آنکه چون میدانست انسان پرواز کردن نمیداند مثال پرندگان به او بال نداد،
ولی جلوی پرواز خیال را نمیتوان گرفت!
و من اینک به یاد چشمانِ تو به خیال پرواز خواهم کرد.
داستان ما با روزی روزگاری آغاز نمیشود،
نقطه آغاز دوست داشتن تو به قبل از پیدایش زمین و زمان بر میگردد،
به روزی که خدا داشت آسمانِ به این زیبایی را خلق میکرد،
به روزی که با خودش گفت چه رنگی به آسمان میآید!
همهی رنگها یا فقط یک رنگ؟!
باید رنگی را به آسمان میبخشید که تنها یک رنگ نباشد،
رنگی باشد برای شروع دوست داشتن،
به هر کدام از فصلها رنگی و نامی دارد،
تنها رنگ آسمان مانده بود!
انگار خدا سالها قبل چشمان تو را در افق آسمان دیده است
که بیرنگی آسمان را زیبا کرده است،
بدون شک خدا چشمان تو را تصور کرده!
چشمانی سحر آمیز و جادویی که حتی قبل از به دنیا آمدنت با چشمان زیبایت آسمان را آبی و به رنگ چشمانِ خود کرده ای!
آنگاه که دریا نبود آسمان باید رنگی به خود میگرفت،
و خدا حتما با خود گفته است،
چه زیبا میشود آسمان اگر به رنگ چشمانِ تو باشد!
و اینگونه بود که دوست داشتن تو از آسمان شروع شد!
عشق از آسمانی شروع شد که رنگ چشمان تو به خود گرفت!
آسمان مگر به رنگ چشمان تو نیست؟!
این لایتناهی عجب به چشمان تو میماند!
تو هم روزی آبی بودهای به رنگ همین آسمان،
و چون آسمان به نام تو و رنگِ چشمان تو جان گرفت،
اینک نوبت آسمان است نوازشگر بالهای نازک و کوچک تو باشد،
تو مثال فرشتهها در آسمان پرواز خواهی کرد،
و من باز هم مثال آدم،
اینبار تو را در آسمان خیالم نظارهگر خواهم بود!
اکنون من هم سالهاست هر بار آسمان را نگاه میکنم به یاد چشمان تو میافتم،
همان گونه که من دلیلی بر دوست داشتن تو ندارم،
بی شک آسمان هم دلیلی جز این برای رنگ زیبایش ندارد!
انتظارت برای آسمان هم جز انتظار عشق نبوده!
و خدا عشق دیدار تو را به آسمان هدیه کرد و آسمان را به رنگ چشمان تو کرد!
و این است تمام دوست داشتنهایی که نقطه آغازش تو بودی،
بی دلیل رنگ آسمان زیباست و به تو هم بی دلیل زیبایی!
نویسنده: مصطفی رسولی
تاریخ: یکشنبه , 13 اسفند 1396 (00:37)
- گزارش تخلف مطلب