پیمان شکن تنها!
باد می آید دمی
باران می آید یک کمی
تو از خانه رفته ای!
تنها و آواره گشتم به خانه
خواب بودم ندیدم
تو سالهاست که رفته ای!
در پی تو گر بیایم سالها دور هستی از من
یک جاده نباشد یک دنیا دور شدی از من
از تو فقط یک نام بیشتر نمانده
افسوس بوی تو به خانه نمانده
به بهار رفته ای یا به پاییز سردرگمم نمیدانم
تا خود نگویی پاسخ سوال خود را هم نمیدانم
شهر به شهر جایی نمانده دنبال تو بگردم
راه بهشت را نمیدانم کجا دنبال تو بگردم
تو مونس جان بودی و من آفت جان
تورا آزار دادم چه آسان و چه فراوان
به خدا گفته ام تورا پیش من برگرداند
بعد تو دنیا هرگز به کام من نچرخاند
مصطفا باز قسم خوردی و پیمان شکستی
به خدا چه می گویی تا که از دنیا نرفتی
شعر از: مصطفی رسولی
تاریخ: دوشنبه , 03 مهر 1396 (19:37)
- گزارش تخلف مطلب