یاد تو آمد به راه مدرسه!
باز پاییز آمدُ به راه مدرسه دردم گرفت
یاد تو با خنده آمد ناگهان دستم گرفت
لحظه ای یادت مرا درگیر پیچِ کوچه کرد
در من پیرِ پسر پیچید و باز هم پیله کرد
دست غیب آمد توان رفتن از پایم گرفت
کوچه هم انگار عطر یاسُ بوی تو را گرفت
این تویی که چون گذشته ها صدایم می کنی
یک نظر بر کفشهای پاره و تابه تایم می کنی
چشم بستم تا به یاد آورم دوباره زنگِ حساب
باز هم به راه مدرسه می افتد از دستانم کتاب
کاش بین ما دو تا نمی افتاد هرگز فاصله
تا بماند از تو با من تنها یکی یاد و خاطره
باز هم می نویسم نام تو بر دلِ این تخته سیاه
می پرستم تو را و خدا هم می دهد بر این گواه
پَر کشیدی شعر من گشته بدون ردیف و قافیه
می نویسم نام تو اما دل هرگز نمی گوید کافیه
کاش می شد بمانی تا ابد و به تمام فصل ها
نام تو جز من که گوید با چُنین شرم و حیا
جای من که پیرمُ همچنان ماندم پسر
بی وفا آن کیست کردی آشنایشُ پدر
روزی آید با عصایی از کوچه هایت بگذرم
آن زمان هم نمی توانم از ترانه هایت بگذرم
شعر از: مصطفی رسولی
تاریخ: دوشنبه , 26 شهریور 1397 (23:40)
- گزارش تخلف مطلب