کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم...
من زنده بودم اما-: انگار مرده بودم
از بس که روز ها را با شب شمرده بودم
یک عمر دور و تنها، تنها به جرم اینکه-
او سرسپرده می خواست، من دل سپرده بودم
یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر - وقتی غروب می شد
گویی به جای خورشید من زخم خورده بودم
وقتی غروب می شد - وقتی غروب می شد
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم
"محمدعلی بهمنی"
- لینک منبع
تاریخ: سه شنبه , 21 شهریور 1402 (02:13)
- گزارش تخلف مطلب