تفریقِ لحظه ها...
- ادامه مطلب
تاریخ: چهارشنبه , 17 بهمن 1397 (03:57)
- گزارش تخلف مطلب
تاریخ: چهارشنبه , 17 بهمن 1397 (03:57)
تاریخ: سه شنبه , 09 بهمن 1397 (23:43)
تاریخ: دوشنبه , 08 بهمن 1397 (00:33)
تاریخ: سه شنبه , 02 بهمن 1397 (21:20)
تاریخ: چهارشنبه , 26 دی 1397 (00:27)
تاریخ: دوشنبه , 24 دی 1397 (14:13)
زندگی همین است شناختن تو
اگرچه خودم را هرگز نشناختم
در شبی سرد برای تو می نویسم
با دستانی که گرم می شوند با نوشتن نام تو
خوابیده ای؟!
برخیز من دارم از تو می نویسم!
برخیز که دنیا جای قشنگی برای دوست داشتن نیست!
برخیز درخت میوه ممنوعه را باید بخشکانیم
فرزندان حوا همه آواره اند
برخیز خدا سرگرم کاریست
باید آتش روشن کنیم و آنرا بسوزانیم
برخیز خانه بوی تو می دهد با اینکه خالیست
برخیز به روی لبهای بسته هم نام تو جاریست
برخیز، انتظار بس است فانوس ها را باید خاموش کرد
چشمان تو روشن می کند هر شب را،
نجوای تو با مهتاب را بعد از این باید گوش کرد!
برخیز تا به سحر چیزی نمانده
مرا اگر ابلیس خود می پنداری
جز به تو سجده نکرده ام!
برخیز اینجا رودها به جای دریا به چشمان تو می ریزند
و گلها هم با طلوع چشمان تو هر صبحدم از خواب برمی خیزند
برخیز من تو را می شناسم
بیشتر از خودم
حتی اگر مرا نشناخته باشی
برخیز من تو را می شناسم
حتی اگر به دنیا هم نیامده باشی
برخیز من تو را می شناسم
حتی اگر نام مرا هم ندانسته باشی
برخیز من تو را می شناسم
حتی اگر مرا رها هم کرده باشی
تو آن سرابی که می دانم روزی میرسی از راه
و من به امتداد هیچ جاده ای دیگر نمی مانم بیش از این گمراه
متن از: مصطفی رسولی
تاریخ: یکشنبه , 23 دی 1397 (22:02)
تاریخ: پنجشنبه , 03 آبان 1397 (14:10)
تاریخ: پنجشنبه , 12 مهر 1397 (20:53)