باز باران با ترانه
من به پشت شیشه تنها
ایستاده
در گذرها
رودها راه اوفتاده
می خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
آسمان آبی، چو دریا
یک دو ابر، اینجا و آنجا
چون دل من
روز روشن
بوی جنگل
تازه و تر
همچو می مستی دهنده
بر درختان میزدی پر
هر کجا زیبا پرنده
سنگ ها از آب جسته
از خزه پوشیده تن را
بس وزغ آنجا نشسته
دم به دم در شور و غوغا
چشمه ها چون شیشه های آفتابی
نرم و خوش در جوش و لرزه
توی آنها سنگ ریزه
سرخ و سبز و زرد و آبی
می کشانیدم به پایین
شاخه های بید مشکی
دست من می گشت رنگین
از تمشک سرخ و مشکی
هر چه می دیدم در آنجا
بود دلکش، بود زیبا
شاد بودم
می سرودم
روز، ای روز دلارا!
داده ات خورشید رخشان
این چنین رخسار زیبا
ورنه بودی زشت و بیجان
روز، ای روز دلارا!
گر دلارایی ست، از خورشید باشد.
ای درخت سبز و زیبا!
هر چه زیبایی ست از خورشید باشد.
جنگل از باد گریزان
چرخ ها می زد چو دریا
دانه ها ی [ گرد] باران
پهن میگشتند هر جا
روی برکه مرغ آبی
از میانه، از کرانه
با شتابی چرخ میزد بی شماره
سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا
بس گوارا بود باران
به، چه زیبا بود باران!
می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی، پند های آسمانی
- لینک منبع
تاریخ: سه شنبه , 16 شهریور 1395 (23:25)
- گزارش تخلف مطلب