کس دگر برام نمانده!
به چمن بلبل و قمری آمده اینک که بهار است
نه بهار ماند نه پاییز اما عشق تو ماندگار است
من و دل فدای رویت، جان ناقابل فدای کویت
قسم به زلف سیاهت، زنده ام اما آیم به سویت
کس دگر برام نمانده به همه دنیا هیچ آشنایی
تو بگو باورم شد حتی اگر بگویی که خدایی
به تو دل بسته بودم پس از آن عهدی که بستی
قسم به خدای پاکی که شب و روز می پرستی
دلتُ سرای من کن که مرا جز یک جان نباشد
به چنین عالم بزرگی هیچ جایی و مکان نباشد
روح و جانم به فدایت اگر به دنیا قسمتم نیست
تو زخم زدی به سینه اما اینکه از تو ستم نیست
من اگر پیش تو خارم، عشق را اما به تو بدهکارم
بال و پر نمانده پرگشایم که جز عشق نباشد کارم
شعر از: مصطفی رسولی
تاریخ: جمعه , 17 فروردین 1397 (03:05)
- گزارش تخلف مطلب