خودخوری کردم نگفتم بارها...
بی تفاوت می نشینیم از سر اجبارها
مثل از نو دیدن صدباره ی "اخبار"ها
خانه هم از سردی دلهای ما یخ میزند
در سکوت ما، صدا می آید از دیوارها
هر شبم بی تابی و بی خوابی و بی حاصلی
حال و روزم را نمی فهمند جز شب کارها
دوستت دارم ولی دیگر نخواهم گفت چون
"دوستت دارم" شده قربانی تکرارها
خنده های زورکی را خوب یادم داده ای
مهربان بودی ولیکن مثل مهماندارها!
گفت تا امروز دیدی من دلی را بشکنم؟!
بغض کردم، خود خوری کردم، نگفتم بارها
«سید تقی سیدی»
تاریخ: دوشنبه , 20 شهریور 1402 (10:13)
- گزارش تخلف مطلب