یار دل با دیگری رفت...
یار دل با دیگری رفت
ترک منزل کرد چرا
سینه ما بشکافتُ
زیر پایش پرت کرد چرا
من که دور غیر او خط کشیدمُ
نگرفتم هرگز یار دیگری
او مرا از یاد خود بردُ
سینه ام زخم کرد چرا
جز خوبی ندید از من
اما دریغا و فغان از رفتنش
کس نباشد پیغامم رساندش
که عمری به من بد کرد چرا
هر چه باران آمدُ بارید
می گفتم که دریای او شود
او به جوی آبی رسیدُ
دریای من سد کرد چرا
راه من از هر کجا می گذشت
کج می شد به سوی منزلش
او مرا در امتداد کوچه ای دیدُ
راه خود از راه من کج کرد چرا
در شبی تاریک می میرم
اما نیارم جز نام او
تنها یک سوالِ بی پاسخ بماند
که عشق بیشمار من رد کرد چرا
شعر از: مصطفی رسولی
تاریخ: چهارشنبه , 02 مرداد 1398 (15:00)
- گزارش تخلف مطلب