تو را...
جان به سر آمد ندیدم تو را
کوچه هم انگار نبیند تو را
گر به همه عمر ندیدم کسی
بعد از آن بود که دیدم تو را
چشمُ دلم خیره به هر کس نشد
به امید آن که بگیرم دست تو را
گر نشناختی مراُ شکستی دلم
من نشناختم لیکن غیر از تو را
با موی سپیدُ عصایی به دست
به هر جاده نشستم که ببینم تو را
گر رسیدی و جانم در تن نبود
بگو به کفنم بگذارند تار موی تو را
گر به خزانم تا ابد یاد توست
به هیچ بهاری ندهم یاد تو را
شعر از: مصطفی رسولی
تاریخ: یکشنبه , 27 مرداد 1398 (02:30)
- گزارش تخلف مطلب