رها کردی دستم را
غمت نباشد ای دوست
یار دگر گرفتی
تا یاد من نباشی
دست دیگر گرفتی
راه خانه ات دانم
با اینکه سالها دوری
کس در چشم من نباشد
تو در چشم دیگری
خط و نشان کشیدی
نمک نخورده بودی
تبر زدی به ریشه ام
درخت نبودم اما
هزار بار قلبی را
مثل درخت شکستی
در اوج نمیرم دیگر
چون تو رهایم کردی
اوج گرفته بودم
رها کردی دستم را
زمین زدی تا بیفتم
شعر از: مصطفی رسولی
تاریخ: سه شنبه , 07 آذر 1396 (01:51)
- گزارش تخلف مطلب