نیست زندگی جز آن دم
نیست زندگی جز آن دم
که تو را عاشقانه می خواندم
در به در یاد تو بودم نفهمیدم
چون برگ افتاده از درخت به زیر پای تو جا ماندم
ای که خانه ام ویران توست
خانه ات آباد کیست؟!
چرا هرکجایی که می گردم
دگر نشانی از تو نیست!
تا یاد تو بسته راه من
تا کس نکشته آه من
برهان از سینه جانم
که بیش از این تنها نمانم
کاش بدانی که زنگ حسابم به انشای یاد تو گذشت
هر کسی بگذرد از جاده ی خیال
اما تو نشستی کنج حیاط
چون ساقی که آید می دهد می به همه
من ننوشم جز ز دست تو آب حیات
آید آن روز که از حرم دل ما گذری
پاییز بود و کس نفهمید بر گونه ام قطره ی بارانیست یا سیلاب گریه
کاش من هم آنچنان بودم که تو می خواستی
از زخمها و بار شانه هایم کمی می کاستی
از کنارم آرام می گذشتی هر صبحدم چون نسیم
دلخوش به آن روزم که آیی، قسم به الفبا و میم
تاریخ: پنجشنبه , 12 مهر 1397 (20:53)
- گزارش تخلف مطلب