امروز چهارشنبه 28 آذر 1403 http://sher.cloob24.com
0

صورتگر قلب منِ مسکین پاییز خیال است

به هربرگ درختی هزاران نقش نگار است

خاک بودم و از نام او جسمُ از خدا روح گرفتم

به هر فکر و خیال شبانه ز لب یار بوس گرفتم

به بهار آمدُ پاییز بار سفر بستُ از خانه دل رفت

جسم ماند به خانهُ دل مسکین عاشق من رفت

پاییز می رود و زمستان هم پاییز خواهم بود

تا خدا نیاید به زمین عاقبتم این خواهد بود

سوالی کردم که هیچ پیامبری پاسخ آن نداند

چون خداست که فقط نام الناز مرا می داند

اولین روز پاییز اینک آخرین روز جهان است

یک برگ درخت مانده می ریزدُ پایان زمان است

به کتاب عشق پیامبر من بود و خدا می داند

مصطفا پاییز پیامبری تو دیدهُ بهار نمی داند

شعر از: مصطفی رسولی

تبلیغات متنی
فروشگاه ساز رایگان فایل - سیستم همکاری در فروش فایل
بدون هیچ گونه سرمایه ای از اینترنت کسب درآمد کنید.
بهترین فرصت برای مدیران وبلاگ و وب سایتها برای کسب درآمد از اینترنت
WwW.PnuBlog.Com
ارسال دیدگاه