من و دیوانه به شهر!
به شهر می رفتم امروز، نگاه هر که کردم رو برگرداند و سلام نکرد!
انگار همه شهر مرا دیوانه می پنداشتند!
به خیال خودم ذهنم درگیر آدمها بود که دیوانه ای آمد، دستش را دراز کرد و دست مرا به نشانه سلام فشار داد و بوسید!
منم دستش را بوسیدم!
گفت من و تو تنها عاقلان این شهر هستیم!
از: مصطفی رسولی
تاریخ: پنجشنبه , 12 مرداد 1396 (23:33)
- گزارش تخلف مطلب