در انتظار سپیده
نبرد زین شب یلدا، به روز راه دلم
نیافت پنجره ای سوی صبحگاه، دلم
چو شمع در دل این تیره شام طاقت سوز
گداخت زآتش اندوه عمر کاه، دلم
شکست آینه صبح چون ز سنگ قضا
به خون نشست و به اندوه گفت: آه دلم
نماند همنفسی تا که شرح غصه دهم
مگر که قصه بگوید به گوش چاه دلم
دو دیده ام نگران بود بر دریچه صبح
نشد سپیده پدیدار و شد سیاه، دلم
به غیر مرگ عزیزان در این خراب آباد
دگر چه دید ز دوران سال و ماه، دلم
نوید داد مرا دوش دوست باز آید
به حیرتم که چرا کرد اشتباه، دلم
سپید گشت به راه سپیده دیده من
چو غنچه وا نشد از خنده پگاه دلم
بدان امید که باز از کران سپیده دمد
مدام دوخته سوی افق نگاه، دلم
- لینک منبع
تاریخ: جمعه , 19 شهریور 1395 (09:14)
- گزارش تخلف مطلب