تو غلط می کنی اینگونه دل از ما ببری...
تو غلط می کنی این گونه دل از ما ببری
سر خود آینه را غرق تماشا ببری
مرده شور من ِ عاشق که تو را می خواهم
گور بابای دلی را که به اغوا ببری
چه کسی داد اجازه که کنی مجنونم؟
به چه حقی مثلاً شهرت لیلا ببری؟
به من اصلاً چه که مهتابی و موی تو بلند
چه کسی گفته مرا تا شب یلدا ببری؟
بخورد توی سرم پیک سلامت بادت
آه از دست شرابی که تو بالا ببری
زهر مار و عسل، از روی لبم لب بردار
بیخودی بوسه به کندوی عسلها ببری
کبک کوهی خرامان! سر جایت بتمرگ
هی نخواه این همه صیاد به صحرا ببری
آخرین بار ِ تو باشد که میآیی در خواب
بعد از این پلک نبندم که به رویا ببری
لعنتی! عمر مگر از سر راه آوردم
که همه وعده ی امروز به فردا ببری
این غزل مال تو، وردار و از اینجا گم شو
به درک با خودت آن را نبری یا ببری
«شهراد میدری»
- لینک منبع
تاریخ: دوشنبه , 20 شهریور 1402 (11:13)
- گزارش تخلف مطلب