امروز پنجشنبه 01 آذر 1403 http://sher.cloob24.com
0
شنیـدی بابا در دبستان آب داد!
کاکلی گنجشکک‌ها را پرواز داد!
خط به خط می نوشتم از آرزوهـــای بزرگ
کفشهای پاره‌ام از کودکیهایم به تو چیزی نگفت؟
آخرش نفهمیدم تصمیم کبری چه بود!
دفترهای مشقم همیشه پُر از برگه‌های پاره بود
کفش‌های پاره‌ام را بابا دوباره پینه‌ کرد
مادرم بعدِ بابا پشت به هـــــر آینه کرد
*******
دل می گوید بـرو چون یار نمی گوید بنشین
به غزالی پا شکسته‌ چون من کسی نگوید شاهین
نه سیــــرابم می کند نه دانه ای می ریزد به پام
کجا توانم رفت حال که شکسته دل‌ُ هر جُفتِ پام
دلم با توست چون زَخمت کاریُ بسیار عمیق است
یار اما با همـــه دوست و با من دگر نارفیق است
*******
بر دل نوشته‌ام نام تو را چون که مرا فزون است
بالا و پایین کرده دنیا کار ما را و دلم خون است
لب شیرین تـو و کام تلخ دنیا سپید کرده سیاه مویی
بی سبب نیست که هر شبم بی تو یلدای جنون است
نه یاس بوی تو دارد نه کسی به خانه چون تو یاری
نسیم هم دگر نیارد به من از احوال تو که چون است
تو نماندی جایی اما قسم خورم به تو رسم روزی
سخنم بشنو که چون قسم خدا بر قلم و نون است
*******
بعد از تــو مادرم آب و جارو می کشد تمام کوچه را
زنده می‌مانم تا بوی تو پر کند دوباره فضای خانه را
رنگ آســمان بعد تو به رنگ غصهُ اندوه و ماتم است
از درد خود هرچه تو را بگویم باز هم خیلی کم است
درد من اکنون تمام گلهای سرخ و سفید قالی است
می نشستی روبرویم روی گلها‌‌،
اما اکنون جای تو همیشه خالی است!
*******
اِنقد عاشقت بودم می چرخیدم دور و برت
می گفتی زیر پاتم اما من هستم تاجِ سرت
اگر روزی بُگذرد هر کسی از کنار و از خیالِ تو
من بمانم و ندهم به همه عالم حتی سراب‌ِ تو
تــو نماندی بر سر و عهد و قرار و رفتی از عالمِ من
عکس تـو کنون نشسته جای خودت در خانه‌ی من
*******
گر زمین خوردم بگو بر من که قامت راست کن
برخیزانم بگو کوه را هم مثل جـاده‌ها صاف کن
من به توان تو منهای همه و بی نهایت می شوم
جز من برای دیدنت مردمان دنیا را همه خواب کن
*******
تـــــــــــــو یکی بازمانده از بهشتی
که وصف تو دانند همه پری و حوری
تن تــــــــو سرشار از عطر تمام گلها
نام تو نوشته‌ام روی قلبم کنار اسم الله
به تو گفته‌اند بنوشی از چشمه‌ی کوثر
و به تــو نور بپاشند همه ستاره و اختر
به تو سجده می کند ابلیس
به تــو دهند سیب حوا
تو خودت نمیدانی اما
نام تو جز این نباشد
تویی آن قشنگ کننده‌ی فردا
*******
خبرم کن گناه کردی که به خواب بوسیده‌ای رویم
خیره در نگاه تو گردم تو بگویی که دگر چه بگویم
*******
و به من باز از اول بگوید
همه حرف‌هایی که دوباره گفته
و یکی هزار بار بگوید
نگوید بی خیال منِ خسته
چو دانی که دوست دارم
از زبان تو درآید
که بهار هم دوباره خبر تو را بیارد
من تـــــــــــــــــو را دوست دارم که نامت از آسمان ببارد
و تو بگویی خدا اسم تو را بجای گلها به سینه‌ی من بکارد
*******
شبی تـــــــــــــــو را به خواب دیدم
روی تو بر آینه و آب و بر حباب دیدم
به شانه‌ی تــــو دیدم دو بال چون فرشته
که همه آسمان یک صدا و بلند می گفت
بی تو زمین و زمان چه زشته
و چمن به آب دادم که تو را ارمغان بیارد
تو نهالی از خاک بهشتی
که زمین به پیش پایت برخیزد و
سجده شکر بجا بیارد
*******
حس و حال من اینک به تو کمتر از هر عشق نیست
سحر و جادو میان چشم توست و در دمشق نیست
ساقی ام، جام مسیح را بیاور و پیاله ای با مــا نوش کن
لب بزن بالا بکش به عشق خود مرا مست و بیهوش کن
*******
گویند به من از حالِ دلـــت خبر نداری
دل باخته‌ای اما بی یاور و بی یادگاری
جای نام تـــو نام دیوانه بر قامتِ من نهادند
نداند کسی چون مثالِ خدایی سایه نداری
*******
ابرهای پاره با کوچک نسیمی در آسمــان
باز هم شکل چشم تو گرفتند در یک زمان
از سر زلفت تکه ابری کوچک جان گرفت و قد کشید
رنگ لبهای قرمزت را می کشیدند ابــــــرهای سپید
آیه آیه هر چه در آســـمان هست می کشاند مرا سوی تو
تا چشم می بندم در خیالم باز هم می بینم همیشه روی تو
*******
رفتنت جنگی به پا کرده در مــــیان مردمان جهان
چون کسی عاشق نمانده دل گشته اسیـر زمان
زیر چادرت باز هم بعد زلزله روی من سایه بکش
عاشق که گشتی بعد من سایه‌ام را فقط نده بهش
*******
یک نظر بر روی مـاهت خاطــــرم را قُرص کرد
بوسه ات روی لبانم لبهای مرا هم سُرخ کرد
دست کشیدم روی زلفت تا که دستم بوی تو گرفت
آه از گُذر زمان که شب یلـدای ما را با هم صبح کرد
*******
در گـــناه دوست داشتن و عاشقی پیشتاز هستم از همه
گفته بودم دوستت دارم هزاران بار ولی باز هم خیلی کمه
با لذت هر بار گفتن جرم من سنــــگین و افزون شده
روزی رسد که گویند عاشقت چون ابلیس نفرین شده
*******
تکیه دادم بر عصایم که گوید صاحبم پیـر و زشت شد
آه از این دنیا که گلها جای گلستان در گلدان کشت شد
در جوانی کوچه‌ها تا بیایی با عطــر یاس و اطلسی‌ها بو گرفت
خانه‌ای داشتم که انتظارت را کشید عاقبت آن هم خشت شد
*******
خط کشیدم برساند مرا به تـــــــــو ولی یک دست و راست نیست
کاش دور تو می گشتم که هیچ خطی مثال خط های پرگار نیست
*******
خاطرت شـــــیرین کند یاد من و رود و چشمــــــه را
نیست زیباتر از تو پس بکش زیر چشمانت سُرمه را
باز مانده از نسل عشقم که جا مانده و خیمه زده در کویر
سایه ام باش و آباد کن کویر را و بســوزان این خیمه را
*******
بیــــا برای خواستن هم پاهایمان را پیش همه جُفت کنیم
جز خدا هر کسی گفت نمیشه دستهایمان را مُشت کنیم
چون که سالها بگذشت و پا به پای هم پیر شدیم
برای با هم بودن وضو بگیریم و خدا را شــکر کنیم
*******
به روی دفتر مشقم عکس چشم تو کشیدم تا به دیدنت خو کنم
تا از این پس راه دلم رو همیشه با ناز نگاهت همســــــو کنم
گشتم و گشتم به دور چشم تو تا زمین کج شد زیر پام
چون که سحر شد خدایت را گفتم بیشتر از این از او دیگر چیزی نخوام
*******
خاطرم همیشه یاد چشمت می کند چون مثال چشـــــــم ماهی است
خانه‌ات آباد چون که دانم فردا که آید در دست من جام ساقی است