امروز دوشنبه 26 شهریور 1403 http://sher.cloob24.com
0

خدا یک شب ترا در سینه ی من زاد باور کن

یقینی در گمان پیچید و دستم داد، باور کن

تو مثل هرچه هستی در درون من نمیگنجی

مرا ویرانه کردی خانه ات آباد! باور کن

اگرچه بر دلم بارید طوفان عظیم شک

پلی بین دل ما بود از پولاد، باور کن

نمی فهمم زبان واژه های آتشینت را

رهایی مثل یک آشوب، یک فریاد باور کن

تو از نسل عقیم گریه های رفته از یادی

که تنهایی تو را در چشم هایم زاد، باور کن

شاعر: عبدالجبار کاکایی