حیف است...
گر یاد تو پیرم نکند به جوانی
یاد تو بمانم اگر تو یاد من نمانی
حیف است با این همه عمری که خدا داد
دستت به جهانی دگر ز دست من بستانی
چون قطره ی آبی که بشکند سنگ بزرگی
ترسم که با سنگ غمت مرا ز کوچه ات برانی
یکبار دگر بگذرم از کوچه ای که تو را به خود دید
جانم نگرفت ملک الموت اما تو جان من بستانی
بسیار تکیه داده بودم به عصایم در عالم پیری
بر سنگ قبرم بنهان شاخ گلی تا قلب من نشکانی
حیف است با این همه تکرار مداوم
قیامت که شود مرا به سوی خود نخوانی
شعر از: مصطفی رسولی
تاریخ: دوشنبه , 26 خرداد 1399 (10:16)
- گزارش تخلف مطلب