این شرح فراق تو
این شرح فراق تو، پایان نمی گیرد
چون روز وصالی نیست، سامان نمی گیرد
من پیرم و کنعان نتوانم رفت
دل تا نیابد یوسفم را، آرام نمی گیرد
باور کنی یا نکنی به جوانی پیرم
یک پا نه و دو پا به زنجیرم
نکشم دست ز تو با همه پیری
حیف دگر دستم دست تو را نمی گیرد
دردم گویم هر دم به هر که غیر تو
لیک قلبم جز ز تو فرمان نمی گیرد
در رندی و زهد و پارسایی
جز به آیین تو عشق خو نمی گیرد
گر صد بار بشکنی بال و پرم را
جز تو دل یار دیگری نمی گیرد
با بالی که بود و تو شکستی
پرنده ام بی تو بال و پر نمی گیرد
صیادم و با کمانی بی تیرم
تا میلم نکنی قلب تو را نشانه نمی گیرد
به بیشه ام و خلق و خوی انسانیم نیست
دل جز به خلق و خوی تو رام نمی گیرد
عمری به یاد تو گذشت و بی تو سر شد
به پیری مثل جوانی دل آشیان نمی گیرد
روزی مرا با تو، آسمانی و بال و پری بود
اینک که آسمان باقیست، زخم بالم درمان نمی گیرد
شعر از: مصطفی رسولی
تاریخ: شنبه , 28 بهمن 1396 (10:51)
- گزارش تخلف مطلب