امروز یکشنبه 27 آبان 1403 http://sher.cloob24.com
0
کاش با من بیایی دست تو باشد به دست من
تا بدانم خواب بوده و هرگز دل نکندی ز من

می روم از شهر تو که دل زخمی و بیمار شد
آخرش بی تو دشمنم اقبال بد و روزگار شد

رنگ من زرد است با پیراهنی دل پاره از روزگار
بارها گفته بودم بی تو آخر مرا با عشق دیگر چکار

زخم دل کاری و خنجر دوست عمیق بود
ابتدا با ما و در انتها خوب با رقیب بود

بغض هایم مانده در گلو یک به یک انبار شد
نفرین بر اقبال بد که دنیا هم سرم خراب شد

بی تو کوچه مثل همه رو بر می گرداند ز من
این چه مصیبت بود سایه انداخت بر اقبال من

تو جنون داری با ما همیشه دشمنی می کنی
هر دلی را با چنین حالت دریای خون می کنی

تا دلی خوش داشتم و عیش و نوشم برقرار
می غمهایم را با خود می برد به یک کنار

تا که از دل می روی غریبی می کند روزگار
از تو یک قالب خالی می ماند بر روی دیوار

وین عجب ما را دگر با عشق تو دشمن است
هر که آید به نام عشق گویم که اهریمن است

دستایم را جای تو لمس می کنم اما نمی داند تویی
وه چه بی باغم حال که باغبانم رفته و باغم تویی

نعره می زند دل بعد از تو به شهر زار شد
خانه هم دل کند از من و بر سرم آوار شد

شرم دارد از دست و پایم این همه احساس من
که این چنین رقیب آمد سر راه تو گرفته جای من

حال ما را از که پرسیده ای که گفته شاد بود
کس نگفته بعد تو گوشه دیوار با حالی زار بود

غریبی می کند دل به سینه حتی اگر آن من است
گذشتن از تو سالهاست که هفت خوان من است

آمده عزرائیل پشت در خانه با داس و تبر
یادم آید خود گفته بودم بیا مرا با خود ببر
شعر از: مصطفی رسولی
تبلیغات متنی
فروشگاه ساز رایگان فایل - سیستم همکاری در فروش فایل
بدون هیچ گونه سرمایه ای از اینترنت کسب درآمد کنید.
بهترین فرصت برای مدیران وبلاگ و وب سایتها برای کسب درآمد از اینترنت
WwW.PnuBlog.Com
ارسال دیدگاه