تو ز راه نمی رسی تا کوچ نکنم فردایی!
نمی رود ز سرم هوس خیال تو
به تن ندارم اما جز زخمهای تو
مرا شبی اسیر و غرق رویا کرده ای
حیف دیگه نمی بینم اما خواب تو
به لب خشکیده ام ترک کویر دارم
معمایست لیکن رودخانه لبهای تو
نه دل مانده و نه آرزویی به سینه
نه عشق مانده و نه هوس و نه کینه
نمانده از آنهمه شکوه جز اشک و آهی
تو ز راه نمیرسی تا کوچ نکنم فردایی
شعر از: مصطفی رسولی
تاریخ: یکشنبه , 19 آذر 1396 (03:00)
- گزارش تخلف مطلب