مهتاب
در زیر سایه روشن ماه پریده رنگ
در پرتوی چو دود، غم انگیز و دلربا
افتاده بود و زلف سیاهش به دست باد
مواج و دلفریب
میزد به روشنایی شب، نقش تیرگی
می رفت جویبار و صدای حزین آب
گویی حکایت غم یاران رفته است
وز عشق های خفته و اندهو مردگان
رنجی نهفته داشت
در نور سرد و خسته مهتاب، کوهسار
چون آرزوی دور
چون هاله امید
یا چون تنی ظریف و هوسناک در حریر
می خفت در نگاه
وز دشت های خرم و خاموش می گذشت
آهسته شامگاه
او، آن امید جان من، آن سایه خیال
می سوخت در شراره گرم خیال خویش
می خواند در جبین در خشان ماهتاب
افسانه غم من و شرح ملال خویش
- لینک منبع
تاریخ: جمعه , 19 شهریور 1395 (09:01)
- گزارش تخلف مطلب