نگاه پشت پنجره!
اگه نباشم به زندگیت خیلی بهتره
شاید روزی اسم من هم یاد تو بره
قهوه به فنجانم سرده و تو بی تفاوتی
دستی که پشت در مانده بشکنه بهتره
در خانه بازه تو نیومدی اما پاییز اومده
بارون خیسم کرده و انتظار تو سر اومده
یک تیر زدی دل زخمی کردی و رفتی
نگاهم پشت پنجره و بارون بند نیومده
دمی کنار من بشین حرف رفتن و نزن
من شعر می گویم تو فقط لبخند بزن
خانه ساکت و اتاق من چه سرده
روزهای رفته اما دیگه بر نمی گرده
دو چشم من تا کوچه دنبال تو اومده
مثل بارون ببین اشکای من بند نیومده
تو را یاد کردم به پاییزی سرد بگو کجایی
برای دلخوشی من هم که شده بگو میایی
از آنهمه احساس تو به من چیزی نمانده
به درخت خانه هم هیچ برگی نمانده
پاییز آمده و انگار دیگه رفتنی نیست
بهار هم چو نیستی آمدنی نیست
به یک لحظه نامم بیارو یادم بکن
چشمهای خیسم رو از دور نظاره کن
ای باد تو میدانی که یار من کجاست
بگو به یادشم حالا که از من جداست
شعر از: مصطفی رسولی
تاریخ: جمعه , 14 مهر 1396 (23:02)
- گزارش تخلف مطلب