دریغ از آن همه سلام که به هم نکردیم!
پشت پنجره می اومد، یا به بهانه دیدن من در خانه اش را باز می کرد همیشه حس می کردم کسی پشت در ایستاده و منو نگاه می کنه! قلبم تا دهنم از سینه بالا می اومد! دریغ از آن همه سلام که باید توی این همه سال بهم می کردیم و از هم دریغ کردیم! و حالا باید حسرت یک سلامش به دلم بمونه!
از: مصطفی رسولی
تاریخ: پنجشنبه , 12 مرداد 1396 (18:51)
- گزارش تخلف مطلب