یک قدم تا بهشت!
تو را نوشت عشق، ولی خواند آرزوی محال
گرچه میدانم و میدانی رسیدن به تو آرزوی دست نیافتنی و محال است ولی من تنها کسی هستم که می توانم تو را به شیوه ای دوست داشته باشم که عشقت را بر سر زبانها بیندازم! آخر میدانی! من از فرهاد و مجنون چیزی کم ندارم.
فقط چیزی را نمی دانی من و خدا میدانیم آبرویم پیش خدا می رود وقتی قیامت خدا اسم مرا می خواند،بهم می گوید:
مصطفی!
تو چی میخواهی که بهت بدم!
و من نام تو را بیارم!
جواب خدا را از الان می دانم!
مصطفی! اون مال تو نیست!
اون سهم تو نیست!
چیز دیگه ای بخواه!
من از خجالت نگاه خدا نکنم!
خدا بگوید: تو سالها کسی را دوست داشتی که اصلا سهم تو نبود! تو عاشق کی شدی؟!
چیز دیگه ای بخواه!
نه چیز دیگه ای نمی خواهم!
یه چیز بهتر بخواه! یک کس بهتر بخواه!
نه خدا! حتی بدلش را هم نمی خواهم!
خسته به قیامت دیده بودی!
وقتی من تنها دلشکسته قیامت بودم
تودست او را بگیر تاخجالت کشیدن مرا نبینی از پشت سر من برو!
و من نگاه دستهای خودم کنم!
خدایا! دستهای من اینجا هم تنهاست!
همه یک به یک رفتن!
من و تو ماندیم!
یعنی منم مثل تو تنها بودم!
نویسنده: مصطفی رسولی
تاریخ: یکشنبه , 01 مرداد 1396 (20:07)
- گزارش تخلف مطلب