غزل تماشایی
فدای نرگش مستت باد، هزار زنبق صحرایی
هزار سر همه سودایی، هزار دل همه دریایی
میان کوچه بیداران، هنوز در گذر توفان
به یاد چشم تو می سوزد، چراغ این شب یلدایی
کنار من بنشین امشب که تا سپیده سخن گوییم
تو از طلوع اهورایی، من از غروب تماشایی
هزار شب همه شب بی تو، زبان زمزمه ام این بود:
بخواب تا بدمد بختت، بخواب ای سر سودایی
چه ماند است زما یاران! دلی شکسته تر از باران
دلی شکسته که خو کرده است به درد و داغ و شکیبایی
تو نیستی و دلت اینجاست، کنار آینه و قرآن
برداران همه برگشتند چرا به خانه نمی آیی؟
- لینک منبع
تاریخ: جمعه , 19 شهریور 1395 (09:23)
- گزارش تخلف مطلب