خودم را صرف فعل خواستن کردم ولی عمری ست...
جدال عقل و دل همواره در من ماجرا دارد
شبیه سرزمینی که دو تا فرمانروا دارد
شبیه سرزمینی که یکی در آن به پا خیزد
یکی در من شبیه تو خیال کودتا دارد
منِ دل مرده و عشق تو شاید منطقی باشد
گل نیلوفر اغلب در دل مرداب جا دارد
تو دلگرمی ولی همپا و همدستی نخواهد داشت
کسی که قصد ماندن با من بی دست و پا دارد
خودم را صرف فعل خواستن کردم ولی عمری ست
توانستن برایم معنی نا آشنا دارد
زیاد است انتظار معجزه از من که فرتوتم
پیمبر نیست هر پیری که در دستش عصا دارد...
"جواد منفرد"
- لینک منبع
تاریخ: شنبه , 25 شهریور 1402 (06:13)
- گزارش تخلف مطلب