باشد، ولی نصیحت دیوانه میکنی...
هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی
خون مرا دوباره به پیمانه میکنی
ای آنکه دست بر سر من میکشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه میکنی؟
گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن!
باشد، ولی نصیحت دیوانه میکنی
ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی
در سینهی شکستهدلان خانه میکنی؟
بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت
چون رنگ رخنه در پر پروانه میکنی
عشق است و گفتهاند که یک قصه بیش نیست
این قصه را به مرگ خود افسانه میکنی
" فاضل نظری "
- لینک منبع
تاریخ: پنجشنبه , 23 شهریور 1402 (21:13)
- گزارش تخلف مطلب