زمانی برای دوست داشتن
زمانی را به یاد می آورم،
زمانی که جز دوست داشتن هیچ نمی دانستم،
جز دوست داشتن تو،
هیچ نمی دانستم!
انگار به دنیا جز من و تو هیچ کسی نبود،
و به آسمان یک ستاره نه،
انگار به آسمان، تمام ستارگان آنِ من بودند!
تو نیز همانند تمام ستاره ها آنِ می شوی؟!
چه زیبا می شود ذهنم وقتی تو را تجسم می کنم،
چه زیبا می شود یادم آن دم که تو را یاد می کنم!
از پیری به جوانی،
و از جوانی به کودکی،
و باز هم به عقب تر،
از کودکی به گهواره میروم!
مگر می شود اسم تو را در گوش من زمزمه نکرده باشد مادرم!
مگر می شود یاد تو را با من آبستن نشده باشد!
تو در من بوده ای همیشه و در من می مانی تا.
تا همیشه،
تا به ابدیت.
دمی آسوده نمی گیرد ذهنم!
هوای نفس کشیدن دارد!
نفس که بی اختیار می آید!
یاد تو از نفس هم بی اختیارتر می آید!
تو حتی در هوایی،
در این ریه های من!
و من از درون تا به بیرون،
تا به هرجا، تو را دوست دارم!
برای دوست داشتن تو این من به تنهایی کافی نیست!
برای دوست داشتن تو "من ها" می خواهم!
آن کس که مرا آب داد بابا بود،
و آن کس که مرا عشق آموخت تو!
مانده فقط از مادر بپرسم!
اسم تو را در گوش من حتما زمزمه کرده است،
وگرنه این من این تو را آنقدر دوست نداشت!
نویسنده: مصطفی رسولی
تاریخ: دوشنبه , 30 بهمن 1396 (21:38)
- گزارش تخلف مطلب