امروز چهارشنبه 28 آذر 1403 http://sher.cloob24.com
1
این که بـد نیست اگر، بـاز صدایت بزند
سر به آن خانه ی بی حال و هوایت بزند
آمده پشت همان در که زمانی، می رفت
حـرفی از، رهـگـذر خاطره هـایت بزند

تا بدانی که کجا بوده، چه آمد بـه سرش
تا بداند که یکی هست، اگـر منتـَظـَرش
در غریبانه ی شب، هرنفسی می گوید
که چرا ماندی و اورفته به راه سفرش

گفتی ازفاصله، او گفت که عادت باشد
عشـق در دوری معشوق، عبادت باشد
بعـد هـربار که او می گذرد، مثل نسیم
بـاد و طوفـان بـلا نیز،،، سعـادت باشد

کاش هرجا، خبر از حال پریشانش بود
دسـت تـو، در طلب عـافـیت جانش بود
و دعا، زودتر از وقت هماغـوشی درد
بازدر بستر او، سـرزده مهـمانـش بود

کاش هر جا، که تفال زده ای حالت را
خواجه ازغیب بگوید به قـسم، فالت را
ودرآن قافله که چشم ودلت همره اوست
بـسـرایـد، غــزل تـیـره ی اقـبالت را

تو همانی که اگر، قسمتی از آدم شد
گِل او تافته ای، جنس غـم و مـاتم شد
تویی آن باغ، که بعدازهوس چیدن سیب
شهرتش صحبت هرگوشه ی این عالم شد

تویی آن زخم که در خصلت ویرانی عشق
نــزنـد، دم بـه تـمـنـای پـشیـمـانی عشق
تویی آن درد، کـه در آیـنـه هـا می بـیـند
چهره ای،آن طرف صورت پنهانی عشق

مـعـنی بغـض تـو را پنـجره هـا می دانند
زیـر آوار تـرک، بـاز بـه جـا می مـانند
آمـد ایـن بـار اگـر، زمـزمـه بـاران را
ازنگاهت، به صدای قـدمش می خوانند

...............................................

#سودابه_طهماسبی........ 13 / 8 / 95