می رود...
می رویُ یاد تو از تو کوچه ی ما می رود
هر گل یاسی که دهد بوی تو را می رود
ای که به کودکی نوشته ای نام مرا
نام من از تکلیف دفترِ شما می رود
ای دل و جانم به کف مشت تو
در عالم بی تو نفسم به انتها می رود
تازه گلی بوده ام به بستان تو
آنکه باید به باغش ببوید مرا
نچیده گلی از بوستان ما می رود
دیر زمانیست پشت در خانه ات
صدای پای ما تا به خدا می رود
به یاد تو در بسته ام کنون روی خود
بستری ببیند بیماری همیشه روی خود
به بستر من آ که جانم به اذن شما می رود
دوش به خوابم اجل دست مرا می گرفت
هر چه که گفتم ای وای من ندیدم تو را
گفت کنون جان تو بی چون و چرا می رود
شعر: مصطفی رسولی
تاریخ: جمعه , 25 مرداد 1398 (19:51)
- گزارش تخلف مطلب