وقت رفتنت ای یار...
روز رفتنت ای یار
مرا به خاطره ها نسپار
تا نرفته ام زیر خاک
دوباره میان کوچه پا بگذار
روسری دوباره از سر وا کن
شبیه سالهای دور
برای دوستم داشتنهایت
انگشتاتُ دوباره بشمار
چشمام خشکیده به کوچه
گرچه نابینا و پیرم
سالهاست که از هم دوریم
بی نهایت و خیلی بسیار
تو گُل بودی به بستانم
من میمردم برای تو
جز نام تو هیچ نامی
نشده بر لبان من تکرار
دوباره دیدار تو
شده اینک آرزوی من
حتی اگر سرم باشد
بالای چوبه های دار
شاید دوباره برگردی
روزی که من دیگر نیستم
شبی که مهتابش عیان باشد
یا شبی خاموشُ تیره و تار
شعر از: مصطفی رسولی
تاریخ: شنبه , 28 اردیبهشت 1398 (00:00)
- گزارش تخلف مطلب