نمی یابم تو را...
خواب دیدم رد شدی از کنارم با وقار و بوی خاصی
تویی که میدانم به دنیا باشی خدای همیشهی احساسی
می گذشتی و نگاهم با نگاه تو آشنا و چون سایه بود
نام تو بر لبان صوفی و درویش و هر میخانه بود
سیب سرخی چون سیب حوا بود در میان دست تو
با نگاهی لمس کردم چشمان زیبا و همیشه مست تو
رفتی و گم شدی در میان کوچه ای که خانه ای داشت پر از گلهای یاس
این نشان از کوچه با من مانده و خانه ای که اما نمی دانم کجاست
خواستم بپرسم نام تو اما چیزی چون شبه مرا از خواب شیرین تو بیدار کرد
بعد از آن هر چه خوابیدم جغد شومی آمد و ناله اش را همیشه تکرار کرد
سالهاست که هر چه نشان از کوچه می گیرم نمی یابم تو را
ترسم از آنکه خدا هم یادش رفته باشد و نیافریده باشد تو را
شهر به شهر می گردم به دنبال تو و اکنون بیشتر از صدهای سال است
تو را بیابم خواب مرا تعبیر می کنی حتی اگر خدا هم بگوید که محال است
شعر از: مصطفی رسولی
تاریخ: دوشنبه , 24 دی 1397 (14:13)
- گزارش تخلف مطلب