کوچه ی بن بست!
در ته این کوچه بن بست خانه ی ما و شما بود
به هر لحظه دلم به هوای دیدار تو در کوچه رها بود
سالها گذر از کوچه ای کردم که بوی تو می داد
حال که نیستی از که بپرسم راه کوچه کجا بود
هر شب خواب تو دیدم و به خال لب تو ماندم ته کوچه
سهم آن کس که بودی به دستش پر سیمرغ و هما بود
دل شاد شود همی چو یاد تو آید به میان
از این کوچه که رفتی انگار دنیا به فنا بود
خواب تو دیدم به شبی باز میان کوچه نشستی
آن شب به خوابم ته کوچه خدا همسایه ما بود
نگنجد به یک شعر و غزل آنچه به خواب تو دیدم
چون خدا بود به خوابم دگر کس نگوید کِ گناه بود
چون شاهد من بود بر این خواب خدایم
اسم من هم انگار بر سر زبان شما بود
شعر از: مصطفی رسولی
تاریخ: چهارشنبه , 02 اسفند 1396 (11:41)
- گزارش تخلف مطلب