به رویای تو خفتم!
عالم ندانست با تو عالمی داشتم
محو تو گشتم و خانه ای ساختم
می گفتم از تو و حرفهام تموم نمی شد
بی بال پرواز کردم و بی تو هرگز نمی شد
یک پنجره باز است غروب و طلوع را ببینی
یک قهوه داغ برایت گذاشته ام روی سینی
تو محو تماشای خورشید و من محو تو گشتم
ای وای خواب بود و من به خیال تو خفتم
شعر از: مصطفیرسولی
تاریخ: پنجشنبه , 09 آذر 1396 (21:58)
- گزارش تخلف مطلب