فصلی از عاشقانه ها...
می رسد پاییز
که عاشقانه هایم را با تو میان کوچه ها دیده است!
و برگهایش را عاشقانه به زیر پای تو چیده است!
آهسته می رفتی تا که میان کوچه ها پیدا شوم
کاش مانده بودی تا بی خیال درس و الفبا شوم!
دست من می گرفتی و من هم دست تو
تا ابد یادگارانش بماند به کوچه ی بن بست تو
در دبستان معلم جز نام تو یادم نداد
کم نشد با نوشتن نام تو از نوکِ مداد
کهنه نمی شود یاد تو
بس که با یاد تو زیستم
گر چه معمایی ساده است
اما نمی دانم بی تو کیستم!
می رسی روزی از راه چون فصل تازه ای
چون میان نامه هایت قولش را داده ای!
کاش با پاییز که می آید دوباره راهم سد کنی
قامت ایستاده ام را پیش روی ماهت خم کنی
تا بیایی تکیه دادم بر درختی که روزی عصایم می شود
بی تو دنیا هر چه باشد روزی منهای من هم می شود!
متن از: مصطفی رسولی
تاریخ: یکشنبه , 11 شهریور 1397 (15:59)
- گزارش تخلف مطلب