شبی غمگین و دردم بیش از هزار است!
شبی غمگینُ دردم بیش از هزار است
سر غم دیده چو من بالای دار است
به هر کس شکوه بردم ندیدم یاری از او
آه باز بی تو دل در سینه بی قرار است
تب نکردی، ندیده دل برای تو تب دار شد
تو رفتی و بغض هایم یک به یک انبار شد
زمین می چرخد و زمان باب میلم نیست
سرم سنگین استُ روحم چه زود بیمار شد
بجز تو راز دل به غیر تو گفتن نیست سودی
نمانده خانه ات به کوچه و فاصله بسیار شد
پس از تو گفتن گر بی وفا نبود هرگز نمی رفت
با هر زخم زبانی نام تو اما بی سبب تکرار شد
من هم روزی سراغت گیرمُ آیم جایی که رفتی
مرا دریاب تا نگویند عاشقت طعمه روزگار شد
شعر از: مصطفی رسولی
تاریخ: پنجشنبه , 24 اسفند 1396 (22:13)
- گزارش تخلف مطلب