میروی تو اما نمیرود عشق!
زمان میگذرد و میماند عشق!
میروی تو اما نمیرود عشق!
در کوچههای بیکسیام نیستی دوباره مرا فریاد کنی!
سهم من از تو به جا مانده در تمام این کوچهها!
اینک دل خستهای برای تو مینویسد که سالهاست از یاد رفته است!
کاش بجز خدا تو هم میدانستی که سالهاست برای تو مینویسم!
چرا فریاد نمیدانم!
چرا فریاد نمیدانم به وسعت تمام دلتنگیهایم تو را یاد کنم و فریاد بزنم!
بیتو دیگر امیدی به آمدن بهار ندارم!
دوست دارم همین جا بمانم!
همین جا در بهمن و اسفند و زمستانات!
باید تو را دوست میداشتم،
و تو هم باید از من میگذشتی!
چرا این "من و تو" هرگز ما نشد!
چرا گذشتهها دوباره تکرار نشد!
مینویسم تا یادم بماند،
اگر روزی بیتو رفتم،
یادم بماند که تکرار میخواستم!
تکرار تمام آن خاطرات کوچک و کوتاهی که مرا به گذشتههای با تو قفل و زنجیر کرد و نگذاشت آرزوی دیدن فردا را داشته باشم!
چه کسی به گوش تو میرساند تا به دنیا هستم فراموش نخواهی شد!
در من نیست چون اینک نیستی بگویم،
"دیدار به قیامت"
نمیتوانم از تو و یاد تو بگذرم!
دوست دارم قبل از قیامت تو را ببینم!
میدانی!
میفهمی!
قبل از "قیامت"
قدرت خدا را فراوان دیدهام!
دیگر میدانم خدایی هم هست!
برای اینکه خدا را بشناسم به این همه طلوع و غروب خورشید احتیاجی نبود!
کافی بود خدا یک " تو" را از زندگی من حذف کند!
تا به خودش و تمام آن چیزهایی که خلق کرده بود ایمان بیاورم!
بی تو، موهایم سفید شد!
بی تو، خنده از لبهایم رفت!
بی تو، قامتم در جوانی خم شد!
بی تو و این همه معجزه!
برای تو نوشتم تا برای من بنویسی!
حیف که دیگر کسی نیست به تو بگوید،
سالهاست که بیتو تمام شدم.
من سالهاست که بیتو هستم.
میروی تو اما نمیرود عشق!
در کوچههای بیکسیام نیستی دوباره مرا فریاد کنی!
سهم من از تو به جا مانده در تمام این کوچهها!
اینک دل خستهای برای تو مینویسد که سالهاست از یاد رفته است!
کاش بجز خدا تو هم میدانستی که سالهاست برای تو مینویسم!
چرا فریاد نمیدانم!
چرا فریاد نمیدانم به وسعت تمام دلتنگیهایم تو را یاد کنم و فریاد بزنم!
بیتو دیگر امیدی به آمدن بهار ندارم!
دوست دارم همین جا بمانم!
همین جا در بهمن و اسفند و زمستانات!
باید تو را دوست میداشتم،
و تو هم باید از من میگذشتی!
چرا این "من و تو" هرگز ما نشد!
چرا گذشتهها دوباره تکرار نشد!
مینویسم تا یادم بماند،
اگر روزی بیتو رفتم،
یادم بماند که تکرار میخواستم!
تکرار تمام آن خاطرات کوچک و کوتاهی که مرا به گذشتههای با تو قفل و زنجیر کرد و نگذاشت آرزوی دیدن فردا را داشته باشم!
چه کسی به گوش تو میرساند تا به دنیا هستم فراموش نخواهی شد!
در من نیست چون اینک نیستی بگویم،
"دیدار به قیامت"
نمیتوانم از تو و یاد تو بگذرم!
دوست دارم قبل از قیامت تو را ببینم!
میدانی!
میفهمی!
قبل از "قیامت"
قدرت خدا را فراوان دیدهام!
دیگر میدانم خدایی هم هست!
برای اینکه خدا را بشناسم به این همه طلوع و غروب خورشید احتیاجی نبود!
کافی بود خدا یک " تو" را از زندگی من حذف کند!
تا به خودش و تمام آن چیزهایی که خلق کرده بود ایمان بیاورم!
بی تو، موهایم سفید شد!
بی تو، خنده از لبهایم رفت!
بی تو، قامتم در جوانی خم شد!
بی تو و این همه معجزه!
برای تو نوشتم تا برای من بنویسی!
حیف که دیگر کسی نیست به تو بگوید،
سالهاست که بیتو تمام شدم.
من سالهاست که بیتو هستم.
نویسنده: مصطفی رسولی
تاریخ: دوشنبه , 21 اسفند 1396 (09:30)
- گزارش تخلف مطلب