حیف است اسمم را بدانی اما نگویی نام من
حیف است اسمم را بدانی اما نگویی نام من
شب یلدا آمد و تو هرگز نرفته ای از یاد من
من زمین خوردم پیراهنم خاکی و کهنه است
آب بستی بر من و لبانم سالهاست تشنه است
تصمیم کبری را میدانم اما تصمیم تو چه بود
دست عشق کودکیهای من دست یکی دیگه بود
یاد داری می نوشتم اسم تو با دستهای کوچکم
تو قد کشیدی من همان مصطفای تنها و کودکم
شعر از: مصطفی رسولی
تاریخ: پنجشنبه , 30 آذر 1396 (01:49)
- گزارش تخلف مطلب