عمر رفته!
شکل آن دیوانه که در شهر می گردد شدم!
شکل برگ سپید یک دفتر بی خط شدم!
جز رنگ پاییز رنگ دیگر بر تن خود ندیده ام!
زنده ام ولی سالهاست که فراموش شده ام!
من جوانم پیر نیستم ولی تهی گشتم از آرزو!
یک موی سیاه هم دیگر نمانده به یک تار مو!
مو سپید و رنگ صورت مثل برگ درختان زرد شد!
قامتم با رفتنت در جوانی مثل پیری خم شد!
سالها نیست زنده هستم ولی یک عمر بر من گذشت!
هر چه نداشتم هم دادم ولی عمر رفته هرگز برنگشت!
در دبستان روز اول عاشق دختری کوچک شدم!
خط من از دفتر نرفت ولی از روزگارش حذف شدم!
دخترک شعر مرا هر دم به دفتر مشقم آسان می نمود!
چون جز اسم او بر دفتر صد برگ مشقم اسمی نبود!
باز روز اول پاییز که می شود کنار دبستان می روم!
دخترک نیست تا بداند سالهاست او را گم کرده ام!
مصطفی دفتر مشقت جای نیمکت حالا در سینه است!
مثل روز اول دبستان نیست حیف پاره و خیلی کهنه است!
شعر از: مصطفی رسولی
تاریخ: سه شنبه , 04 مهر 1396 (11:36)
- گزارش تخلف مطلب